بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام على خير خلقه محمد ﷺ و على اله و صحبه اجمعين اما بعد:
باید دانست ایمان به اسماء الله و صفات او یکی از ارکان ایمان به خدای متعال است که عبارت از ایمان به وجود خدای متعال و ایمان به ربوبیت او و ایمان به الوهیت او و ایمان به اسماء و صفات باریتعالی است.
علم به اسما و صفات الله متعال جایگاهی رفیع و اهمیت بسزایی دارد، و برای هیچکس ممکن نیست بدون علم به اسماء و صفات خداوند جان جلاله، او را به نحو اکمل بندگی کند و در این صورت است که عبادت همراه با بصیرت خواهد بود.
بحث که در دسترس خوانندگان گرامی قرار دارد بیان قواعدی برای شناخت و فهم درست اسما و صفات الله متعال است.
که از الله متعال خواهانیم این بحث را سودمند برای بندگانش قرار دهد.
«قواعدي پيرامون اسماء الله»
قاعده اول: بايد دانست كه تمام اسمهاي الله زيباترين و نيكوترين اسمهايند:
یعنی در نیکویی و زیبایی به حد اعلا رسیدهاند:
﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾ [الأعراف: 180].
«و اسماءحسنی تنها از آن خدا است پس او را با این اسماء بخوانید».
زیرا اسماء الله به گونهای در برگیرنده صفات کامل خدا هستند که به هیچ وجهی نقصی در آنها نیست.
برای مثال اسم: «العليم» متضمن کمال علم است؛ علمی که جهل بر آن سابق نبوده و نسیانی نیز بدان لاحق نخواهد شد. خدای متعال میفرماید:
﴿عِلۡمُهَا عِندَ رَبِّي فِي كِتَٰبٖۖ لَّا يَضِلُّ رَبِّي وَلَا يَنسَى﴾ [طه: 52].
(موسی) گفت: «علم آن نزد پروردگارم در کتابی (ثبت) است، پروردگارم نه اشتباه میکند و نه فراموش میکند».
علمی است وسیع كه بر همه چیز احاطه دارد و بطور کلی و جزئی چه از افعال خدا باشد یا از افعال مخلوقاتش.
﴿وَعِندَهُۥ مَفَاتِحُ ٱلۡغَيۡبِ لَا يَعۡلَمُهَآ إِلَّا هُوَۚ وَيَعۡلَمُ مَا فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِۚ وَمَا تَسۡقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا يَعۡلَمُهَا وَلَا حَبَّةٖ فِي ظُلُمَٰتِ ٱلۡأَرۡضِ وَلَا رَطۡبٖ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مُّبِينٖ ٥﴾ [الأنعام: 59].
«گنجینههای غیب و کلید آنها در دست خداست و کسی جز او از آنها آگاه نیست و خداوند از آنچه در خشکی و دریا است آگاه میباشد. و هیچ برگی فرو نمیافتد مگر اینکه از آن خبردار است و هیچ دانهای در تاریکیهای زمین و هیچچیز تر و یا خشکی نیست که فرو افتد مگر اینکه در لوح محفوظ ضبط و ثبت است».
و این نکته نیز باید گفته شود که حُسن در اسماء الله هم به اعتبار فرد است و هم به اعتبار جمع شدن با یکدیگر که در صورت دوم کمال بر کمال افزوده میشود.
مثال آن: «العزيز الحكيم» که در قرآن کریم غالبا بصورت جمع بین آندو آمده است و هر کدام بر کمال خاص خود دلالت دارد که عبارتست از عزت در عزیز و حکم و حکمت در حکیم و جمع این دو، بر کمالی دیگر دلالت دارد که آن هم عزت توأم با حکمت است، بدین معنی که عزت ذات حق به معنای ستم و کردار بد نیست. خدا مانند مخلوق قدرتمند و با عزت نیست که به محض این که عزت را در خود احساس کرد، آلوده به معصیت شده و ستم و جور برپا کرده و به بدکاری دست زند، و همچنین حکم و حکمت باریتعالی توأم با عزت کامل میباشد، اما حکم و حکمت مخلوق دستخوش ذلت میشود.
قاعده دوم: اسماء الله هم عَلَم ذات هستند و هم اوصاف:
یعنی به اعتبار دلالت آنها بر ذات، اسم و به اعتبار دلالت بر معانی وصف میباشند، بنابراین همه اسماء به اعتبار اول مترادف میباشند چون همگی بر مسمای واحد که خدای متعال است دلالت دارند، و با در نظر گرفتن اعتبار دوم متباین هستند، زیرا هر کدام بر معنی خاص خود دلالت دارد. مثلا(حی و علیم و قدیر و سمیع و بصیر و رحمن و رحیم و عزیز و حکیم) همگی اسماء یک مسمی هستند که خدای متعال است، اما از حیث معنی واضح است که معنی (حی) غیر از معنای علیم است و معنای علیم با معنای قدیر تفاوت دارد و هکذا …
و اینکه گفتیم: هم اعلام هستند و هم اوصاف، چون قرآن بر آن دلالت دارد، چنانچه میفرماید: ﴿وَهُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ﴾ [الأحقاف: 8].
«و او [خدا] آمرزنده و مهربان است». ﴿وَرَبُّكَ ٱلۡغَفُورُ ذُو ٱلرَّحۡمَةِ﴾ [الکهف: 58]. «و پروردگار تو آمرزنده و دارای رحمت است».
آیه دوم بر این نکته دلالت دارد که رحیم کسی است که موصوف به رحمت باشد و به اجماع و اتفاق اهل لغت و عرف علیم کسی است که دارای علم باشد. و سمیع، دارای سمع است، و بصیر دارای بصر است. و وضوح موضوع چنان است که نیازی به دلیل نیست.
با این توضیح گمراهی کسانی روشن میشود که اهل تعطیل بوده و معانی اسماء الله را از آنها سلب کرده و میگویند: خداوند سمیع بدون سمع، و بصیر بلابصر، و عزیز بدون عزت میباشد. بهانه آنان این است که ثبوت صفات مستلزم تعدد قدماء میگردد. ولی باید گفت: دلیل آنان ضعیف و علتهایشان علیل و بلکه مردهای بیش نیست. چون سمع و عقل بر بطلان این افکار دلالت دارد.
اما دلیل سمعی: خدای متعال با وجود اینکه یک و یگانه است خود را به اوصاف زیادی توصیف فرموده است. مثلاً میفرماید:
﴿إِنَّ بَطۡشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ ، إِنَّهُۥ هُوَ يُبۡدِئُ وَيُعِيدُ ،وَهُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلۡوَدُودُ ، ذُو ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡمَجِيدُ ، فَعَّالٞ لِّمَا يُرِيدُ ﴾ [البروج: 12-16].
«آری، عقاب پروردگارت سخت سنگین است. هم اوست که [آفرینش را] آغاز میکند و باز میگرداند. و اوست آن آمرزنده دوستدار [مؤمنان]. صاحب عرش ارجمند. هرچه را بخواهد انجام میدهد».
و میفرماید: ﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى، ٱلَّذِي خَلَقَ فَسَوَّىٰ ، وَٱلَّذِي قَدَّرَ فَهَدَىٰ، وَٱلَّذِيٓ أَخۡرَجَ ٱلۡمَرۡعَىٰ ،فَجَعَلَهُۥ غُثَآءً أَحۡوَىٰ ﴾ [الأعلی: 1-5].
«نام پروردگار بلند مرتبهات را به پاکی یاد کن، (همان) که آفرید پس درست و استوار ساخت، و (همان) کسیکه اندازه گیری کرد پس هدایت نمود، و (آن) کسیکه چراگاه را رویانید، سپس آن را خشک و سیاه گردانید.
در این آیات اوصاف بسیاری را میبینیم که همگی برای موصوف یگانه آمدهاند که از ثبوت آنها تعدد موصوف متصور نیست.
و اما دلیل عقلی: واضح است که صفات، دارای ذاتی جدا از ذات موصوف نیستند تا از ثبوت آنها تعدد پیدا شود بلکه صفات کسی هستند که به آنها متصف است. بنا براین این اوصاف قائم به ذات موصوف میباشند و هر موجودی باید دارای تعدد صفات باشد، بنابراین هر موجودی از وصف وجود برخوردار است اعم از اینکه واجبالوجود یا ممکن الوجود، ذات مستقل و قائم به نفس یا صفت برای غیر باشد.
با این توضیح روشن شد که «دهر» اسم خدا نیست زیرا جامد است و دربرگیرنده آنچنان معنایی نیست که به اسمائ حسنی ملحق گردد، بلکه اسم وقت و زمان است. چنانچه خداوند متعال از زبان منکرین رستاخیز نقل میکند: ﴿وَقَالُواْ مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا ٱلدُّنۡيَا نَمُوتُ وَنَحۡيَا وَمَا يُهۡلِكُنَآ إِلَّا ٱلدَّهۡرُ﴾ [الجاثیة: 24].
«و منکران رستاخیز میگویند: حیاتی جز همین زندگی دنیایی نیست که در آن به سر میبریم، گروهی از ما میمیرند و گروهی جای ایشان را میگیرند و جز طبیعت و روزگار ما را هلاک نمیسازد». که منظورشان گذشت شب و روز است.
و رسول خدا ﷺ فرموده است که خداوند جل جلاله میفرماید: «يُؤْذِينِى ابْنُ آدَمَ ، يَسُبُّ الدَّهْرَ وَأَنَا الدَّهْرُ، بِيَدِى الأَمْرُ ، أُقَلِّبُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ» .«فرزند آدم مرا اذیت میکند، زمان را ناسزا میگوید حال آنکه من زمانه هستم؛ همهچیز در دست من است و شب و روز را دگرگون میکنم».( به روايت بخاري)
این حدیث بر این دلالت ندارد كه «دهر» و زمانه یكی از اسماء الله است، و آنان كه زمان را ناسزا میگویند منظورشان زمانی است كه محل حوادث و رخدادهای ناگوار است و منظور ایشان خدا نیست. و تفسیر «َأَنَا الدَّهْرُ» جمله بعد از آن است كه میفرماید: «بیدي الامر اقلب الليل والنهار» حكم و تصرف در دست من است، شب و روز را به وجود آورده و آن دو را زیرورو میكنم. پس این خدای سبحان است كه آفریننده زمان و حوادث آن است و شب و روز را كه تشكیل دهنده زمان هستند او به وجود آورده و دگرگونشان میكند، و امكان ندارد دگرگونكننده با دگرگون شده یكی باشد، با این توضیح روشن شد كه منظور از (دهر) در این حدیث الله سبحانه نیست.
قاعده سوم: اسماء الله اگر بر وصف متعددي دلالت كنند هر كدام سه معني در خود دارد :
اول: ثبوت آن اسم برای خداوند متعال.
دوم: ثبوت وصفی که در ضمن دارد برای خداوند متعال.
سوم: ثبوت حکم و مقتضای آن برای خداوند متعال.
به همین خاطر اهل علم طبق این آیه اجرای حد را از رهزنانی که قبل از دستگیری توبه کنند، ساقط میدانند، خداوند متعال میفرماید: ﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ تَابُواْ مِن قَبۡلِ أَن تَقۡدِرُواْ عَلَيۡهِمۡۖ فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ﴾ [المائدة: 34].
«مگر کسانی که پیش از آنکه بر آنان دست یابید، توبه کرده باشند. پس بدانید که خدا آمرزنده و مهربان است».
زیرا مفهوم و مقتضای این دو اسم از آیه فوق این است که خداوند متعال گناهان راهزنان را بخشده و با اسقاط حد از آنان به ایشان رحم کرده است.
و اگر اسماءالله بر وصف غیر متعدی دلالت کنند، متضمن دو معنی هستند:
اول: ثبوت آن اسم برای خدای متعال.
دوم: ثبوت وصفی که در ضمن اسم است برای خدای متعال.
مثال آن: (الحی) یکی از اسماء الله است که اثبات وصف حیات را برای خداوند در بر دارد.
قاعده چهارم: دلالت اسماء الله بر ذات و صفاتش با مطابقه، با تضمن و التزام است:
برای مثال: دلالت لفظ (الخالق) بر ذات خدا و بر وصف خلقت دلالت مطابقی است و بر ذات تنها یا صفت تنها تضمنی است و بر دو وصف علم و قدرت التزامی است.
به همین خاطر وقتی خدای متعال از آفرینش آسمانها و زمین سخن میگوید، به دنبال آن میفرماید: ﴿لِتَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ وَأَنَّ ٱللَّهَ قَدۡ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عِلۡمَۢا﴾ [الطلاق: 12].
«تا بدانید که خدا بر هر چیزی تواناست، و به راستی دانش وی هر چیزی را در برگرفته است».
دلالت التزام (الزام کردن) برای طالبان علم و معرفت بسیار مفید است چون از طریق فهم درست آن بر مسائل بسیاری آگاهی مییابند.
و باید دانست آنچه از فرموده خدا و رسول گرامیاش لازم میآید حق است(به شرط اینکه الزامی صحیح باشد زیرا بعضی از الزامها صحیح نمی باشد). زیرا کلام خدا و رسولش حق است و طبعاً لازم حق نیز باید حق باشد. زیرا خداوند متعال عالم به اموری است که از گفته خودش و رسول گرامیاش لازم میآید، بنابراین لازم کلام همانند نفس کلام مراد و مقصود خداوند متعال است.
و اما آنچه از گفته غیرخدا و رسولش لازم آید دارای سه حالت است:
• حالت اول:
آن است که آنچه از قول قائل لازم میآید برای وی ذکر شود و او نیز آن را بپذیرد و بدان پایبند باشد. مانند این که کسی که صفات فعلیه را (از خدا) نفی میکند به کسی که آنها را (برای خدا) اثبات مینماید، بگوید: «از اثبات صفات فعلیه برای خداوند از سوی شما، لازم میآید که برخی از افعال خداوند حادث باشد» و شخصی که صفات فعلیه را برای خدا اثبات میکند، بگوید: «آری! من به این مطلب معتقد و پایبندم، چرا که خداوند متعال همواره آنچه را که خواسته انجام داده است و انجام می دهد و هیچ پایانی برای اقوال و افعال او متصور نمیباشد»، چنانچه میفرماید: ﴿قُل لَّوۡ كَانَ ٱلۡبَحۡرُ مِدَادٗا لِّكَلِمَٰتِ رَبِّي لَنَفِدَ ٱلۡبَحۡرُ قَبۡلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَٰتُ رَبِّي وَلَوۡ جِئۡنَا بِمِثۡلِهِۦ مَدَدٗا﴾ [الکهف: 109].
«بگو: اگر دریا برای نگارش کلمات و سخنان پروردگارم جوهر شود دریا پایان میپذیرد پیش از آنکه کلمات پروردگارم پایان یابد، هرچند همسان آن دریا را به عنوان کمک بدان بیفزائیم».
﴿وَلَوۡ أَنَّمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ مِن شَجَرَةٍ أَقۡلَٰمٞ وَٱلۡبَحۡرُ يَمُدُّهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦ سَبۡعَةُ أَبۡحُرٖ مَّا نَفِدَتۡ كَلِمَٰتُ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٞ﴾ [لقمان: 27].
«و اگر همه درختانی که روی زمین هستند قلم شوند و دریا و هفت دریای دیگر کمک این دریا شوند کلمات خداوند پایان نمیگیرد، بیگمان خداوند عزیز و حکیم است».
و طبیعی است حدوث آحاد افعال خداوند، مستلزم نقصی در حق خداوند متعال نمیشود.
• حالت دوم
آن است که آنچه از قول قائل لازم میآید برای وی ذکر گردد ولی او تلازمی را که از قولش به عمل آمده است، نفی نماید. مانند اینکه شخصی که صفات را از خدا نفی میکند، به کسی که آنها را برای خدا اثبات مینماید، بگوید: «از اثبات صفات از سوی شما برای خدا چنین برمیآید که خدای متعال در صفاتش مشابه خلق باشد». و شخصی که صفات فعلیه را برای خدا اثبات مینماید، بگوید: «خیر!چنین چیز از سخن من بر نمیآید و مستلزم مشابه میان خدا و مخلوق او نخواهد بود، چون صفات خداوند مطلق نیستند تا به قول شما چنین لازم آید، بلکه صفات خداوند مضاف به او و مختص و لائق به ذات بیشریک وی هستند. چنانکه شما که صفات را نفی میکنید برای خداوند ذاتی قائل هستید و قبول نمیکنید که مشابه با ذات خلق باشد. پس چه تفاوتی میان ذات و صفات وجود دارد؟
حال اینکه در هر دو حالت حکم لازم قول ظاهر و هویدا است.
• حالت سوم
این است که در مورد لازم قول سکوت شود و از التزام و منع آن ذکری به میان نیاید، در چنین حالتی اثبات یا منع به قائل آن نسبت داده نمیشود، چون احتمال دارد که بعد ذکر کردن اگر لزوم و بطلان آن برایش روش شود از گفته خودش برگردد چون فساد لازم بر فساد ملزوم دلالت دارد.
به خاطر این دو احتمال ممکن نیست حکم کنید به اینکه لازم قول، قول است.
چنانچه پرسیده شود: اگر لازم قول از قولش لازم بیاید، پس به ناچار لازم قول او به شمار میآید و اصل هم بر این است، به خصوص در صورت قُرب تلازم. در جواب میگوییم: این احتمال مردود است به این دلیل که انسان دارای حالات گوناگون نفسانی وخارجی بوده و این حالت احیاناً موجب غفلت از فکری به بنبست میرسد، و یا قولی را در کشاکش مناظرات و بدون توجه؛ به عواقب و لوازم آن میگوید.
قاعده پنجم: اسماء الله توقيفي بوده و مجالي براي بحث عقلي در آن نيست:
بنابراین واجب است بر آنچه کتاب و سنت گفتهاند توقف نمائیم و چیزی بر آن نیفزائیم و یا از آن نکاهیم، چون عقل توانایی درک اسماء خدای متعال را به نحوی که شایسته خداوند باشد را ندارد، بنابراین توقف بر نص واجب است. زیرا خداوند میفرماید:
﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَٰٓئِكَ كَانَ عَنۡهُ مَسُۡٔولٗا﴾ [الإسراء: 36].
«و به دنبال چیزی نرو که بدان علم و آگاهی نداری، بیگمان گوش و چشم و قلب، همه آنان مورد بازخواست قرار خواهند گرفت».
﴿قُلۡ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ ٱلۡفَوَٰحِشَ مَا ظَهَرَ مِنۡهَا وَمَا بَطَنَ وَٱلۡإِثۡمَ وَٱلۡبَغۡيَ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّ وَأَن تُشۡرِكُواْ بِٱللَّهِ مَا لَمۡ يُنَزِّلۡ بِهِۦ سُلۡطَٰنٗا وَأَن تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ﴾ [الأعراف: 33].
«بگو:خدا حرام کرده است کارهای زشت آشکار و پنهان و گناه و بزهکاری و ستمگری را و اینکه چیزی را شریک خدا قرار دهید بدون اینکه دلیل و برهانی از جانب خدا بر حقانیت آن در دست باشد و اینکه به دروغ از قول خدا چیزی را بیان دارید که خود نمیدانید».
بنابراین قرار دادن اسمی برای خدا که پرورگار آن را مقرر نفرموده یا انکار اسمی که آن را مقرر فرموده باشد، جنایتی است در حق پروردگار متعال. پس بر ما واجب است ادب را پیشه کنیم و به آنچه که نص برای ما آورده است اکتفا نمائیم.
قاعده ششم: اسماء الله غير محصورند و عددي معين ندارند:
چون رسول خدا ﷺ در حدیث مشهوری فرموده است:
«أَسْأَلُكَ بِكُلِّ اسْمٍ هُوَ لَكَ سَمَّيْتَ بِهِ نَفْسَكَ أَوْ أَنْزَلْتَهُ فِى كِتَابِكَ أَوْ عَلَّمْتَهُ أَحَداً مِنْ خَلْقِكَ أَوِ اسْتَأْثَرْتَ بِهِ فِى عِلْمِ الْغَيْبِ عِنْدَكَ». «خداوندا! تو را به هر اسمی میخوانم که خود را بدان نام نهادهای یا در کتابت نازل فرمودهای یا به یکی از بندگان خود یاد داده ای، یا در علم غیب برای خود اختصاص دادهای».
و معلوم است نامهایی را که در علم غیب به خود اختصاص دادهاست هیچکس نتواند آنرا حصر و شمارش کند و بدان احاطه نماید.
و اما فرموده رسول الله ﷺ که فرموده است:
«إنَّ لِلَّهِ تِسْعَةً وَتِسْعِينَ اسْمَا مِائَةً إِلاَّ وَاحِدًا مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّةَ». «همانا خداوند نود و نه اسم دارد، هرکس آنها را بشمارد داخل جنت شود».
دلالت بر حصر اسماء در این تعداد ندارد زیرا اگر مراد از آن حصر اسماء بود، میفرمود:
«إنَّ أسماء الله تِسْعَةٌ وَتِسْعُونَ اسْمًا، مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّةَ». «الله نود و نه اسم دارد؛ يعنی يكی كمتر از صد؛ هركس آنها را برشمارد، وارد بهشت می شود». [صحیح است] [متفق علیه]
و تعیین این اسماء از جانب رسول خدا ﷺ به ثبوت نرسیده و حدیث روایت شده پیرامون تعیین آنها ضعیف است.
ابن تیمیه در [فتاوی: ص 382، ج 6] از مجموع ابن قاسم گوید: به اتفاق حدیثشناسان تعیین اسماء الله از کلام رسول خدا ﷺ ثابت نیست، و در عبارتی قبل از آن گوید: ولید آن را از زبان بعضی از شیوخ شامی خود نقل کرده است چنانچه در بعضی از روایتهای حدیثش این مطلب توضیح داده شده است. و ابن حجر در فتح الباری ج 11، ص 215 چاپ السفلیه گوید: به نزد شیخین (بخاری و مسلم) علت ضعف حدیث روایت نمودن ولید به تنهایی نیست بلکه اختلاف در آن و اضطراب، تدلیس و احتمال ادراج را نیز میتوان از علل ضعف آن برشمرد.
و چون تعیین اسماء الله از رسول خدا ﷺ به ثبوت نرسیده است، سلف در این مورد اختلاف دارند و چندگونه روایت از آنها وجود دارد، و آنچه برای من در « ابن عثیمین» در کتاب و سنت رسول گرامی ﷺ روشن شده نود و نه اسم است.
قاعده هفتم: عدول [الحاد] در اسماء الله عبارت است منحرف شدن از هر واجبی که بدان تعلق دارد .
انواع آن:
اول: انکار کردن چیزی از آنها یا از مدلولات و مصادیق صفات و احکام، همانگونه که اهل تعطیل اعم از فرقه جهمیه و دیگران، انکار کردهاند. که این کار، الحاد است، چون ایمان به اسماء الله و مصادیق آن اعم از احکام و صفات شایسته خداوندی بر همگان واجب است، بنابراین انکار نمودن بخشی از آن روی انحراف در مفهوم واقعی آنها میباشد که واجب است بدان ایمان داشته باشیم.
دوم: اسماء الله را بر صفاتی تعمیم دهد که مشابه صفات مخلوقات باشد همانگونه که اهل تشبیه چنان کردهاند، چون تشبیه باطل بوده و امکان ندارد نصوص بر آن دلالت کنند، بلکه بالعکس دلالت بر بطلان آن دلالت می کند، بنابراین چنین امری نیز انحراف از مفهوم واقعی آنهاست.
سوم: اسم یا اسمهایی برای خداوند به کار ببرد که خداوند برای خود به کار نبرده باشد، مانند نصاری که اسم (پدر) را برای خداوند به کار میبرند، یا فلاسفه که خدا را با نام (علت فاعله) ذکر مینمایند، که این کار الحاد است، چون اسماء الله توقیفی بوده و به کار بردن نامی برای خداوند متعال که آنرا برای خویش بکار نبرده است الحاد است. هچنین اسمهایی که برای خداوند به کار بردهاند باطل هستند و خداوند از چنین اسمهایی منزه است.
چهارم: آنکه اسمهای دیگری از اسماء الله مشتق کند و برای بتها به کار ببرد، همانگونه که مشرکین عزی را از اسم عزیز و لات را از اله ـ بر اساس یکی از دو قول ـ مشتق نموده است، میفرماید: ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَا﴾ [الأعراف: 180].
«اسماء حسنی خاص خداوند متعال است و او را با این اسماء بخوانید».
﴿لَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ يُسَبِّحُ لَهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾ [الحشر: 24].
«اسماء حسنی خاصه از آن خدا است تسبیح او گویند هر آنچه در آسمانها و زمین وجود دارد».
﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ لَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾ [طه: 8].
«الله خدائی است که جز او معبود به حقی وجود ندارد، اسماء حسنی خاصه از آن اوست».
بنابراین همانگونه که عبادت و الوهیت حق، مختص او بوده و موجودات آسمانها و زمین او را تسبیح میگویند اسماء حسنی نیز مختص ذات وی بوده و تسمیه غیر از خدا به آنها انحراف از جاده حق و الحاد محسوب میشود، و تمامی انواع الحاد حرام است زیرا ملحدین را تهدید می کند و می فرماید: ﴿وَذَرُواْ ٱلَّذِينَ يُلۡحِدُونَ فِيٓ أَسۡمَٰٓئِهِۦۚ سَيُجۡزَوۡنَ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ﴾ [الأعراف: 180].
«و کسانى را که در مورد نامهاى او به کژى مىگرایند رها کنید. زودا که به [سزاى] آنچه انجام مىدادند کیفر خواهند یافت».
و بخشی از این الحاد طبق ادله شرعی شرک یا کفر محسوب میگردد.
«قواعدي درباره صفات خداوند متعال»
قاعده اول: بايد دانست كه يكايك صفات خداوند صفات كمال بوده و به هيچ وجهي نقصي در آنها وجود ندارد.
مانند :حیات، علم، قدرت، سمع، بصر، رحمت، عزت، حکمت، علو، عظمت و غیره. دلائل سمعی، عقلی و فطری بر ثبوت آن تأکید مینمایند.
اما دلیل سمعی: فرموده خداوند متعال است که میفرماید: ﴿لِلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ مَثَلُ ٱلسَّوۡءِۖ وَلِلَّهِ ٱلۡمَثَلُ ٱلۡأَعۡلَىٰۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ﴾ [النحل: 60].
«کسانی که به آخرت باور ندارند دارای صفات پست و زشتاند، و خدا دارای صفات عالی است و او با عزت و با حکمت است».
و معلوم است که «مثل اعلی» همان صفت اعلی میباشد.
دلیل عقلی: باید بدانیم هر موجودی در حقیقت دارای صفت یا اوصافی است و این اوصاف، یا صفات کمال هستند یا صفات نقص، طبیعی است صفت نقص نسبت به حق تعالی که کامل و مستحق عبادت است، باطل میباشد، به همین علت است که خداوند بطلان عبادت بتها را اظهار کرده چون این بتها ناقص و عاجزند و نیازمندند، میفرماید: ﴿وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّن يَدۡعُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَن لَّا يَسۡتَجِيبُ لَهُۥٓ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَهُمۡ عَن دُعَآئِهِمۡ غَٰفِلُونَ﴾ [الأحقاف: 5].
«و چه کسی گمراهتر از کسی است که افرادی بجز را به فریاد بخواند و پرستش کند که تا روز قیامت پاسخش نمیگویند و اصلاً آنان از پرستشگران و به فریاد خوانندگان غافل و بیخبرند».
﴿وَٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ لَا يَخۡلُقُونَ شَيۡٔٗا وَهُمۡ يُخۡلَقُونَ ، أَمۡوَٰتٌ غَيۡرُ أَحۡيَآءٖۖ وَمَا يَشۡعُرُونَ أَيَّانَ يُبۡعَثُونَ﴾ [النحل: 20-21].
«و آن کسانی را که به جز خدا به فریاد میخوانند و پرستش مینمایند آنان نمیتوانند چیزی را بیافرینند و بلکه خودشان آفریده میگردند. جمادند و بیجان و نمیدانند که چه وقت زنده و برانگیخته میگردند».
از این هم بگذریم از راه حس و مشاهده ثابت شده که بعضی از مخلوقات دارای صفات نسبتاً کاملی از جانب پروردگار هستند. بدیهی است که بخشنده کمال سزاوارتر است که خود کمال داشته باشد.
و اما دلیل فطری: در واقع نفسهای سلیم به طور جبلی و فطری با محبت و تعظیم و عبادت خداوند متعال مأنوس و عجین میباشند، آیا میشود این نفسهای پاک دوست بدارند و تعظیم بکنند و پرستش کنند به جز آنکس را که میدانند متصف به صفات کمال و لائق پروردگاری و الوهیت است؟!.
و صفتی که ناقص بوده و کمال در آن نباشد در حق الله ممتنع است مانند: مرگ، جهل، نسیان، عجز، کوری و کری و امثال آن، خداوند میفرماید:
﴿وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱلۡحَيِّ ٱلَّذِي لَا يَمُوتُ﴾ [الفرقان: 58].
«و بر خدایی توکل نما که همیشه جاوید است و نمیمیرد».
﴿وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُعۡجِزَهُۥ مِن شَيۡءٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾ [فاطر: 44].
«و هیچ چیزی در آسمانها و زمین خداوند را عاجز نمیکند».
پیامبر گرامی ﷺ درباره دجال میفرماید: (او کور است در حالیکه پروردگار شما کور نیست) . همچنین میفرماید: (ای مردم! آهسته خدا را ذکر کنید، شما نه کری را صدا میزنید و نه غائبی را) .
نیز خداوند کسانی را تهدید کرده که او را به صفات ناقص متصف مینمایند:
﴿وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ يَدُ ٱللَّهِ مَغۡلُولَةٌۚ غُلَّتۡ أَيۡدِيهِمۡ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْۘ بَلۡ يَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيۡفَ يَشَآءُۚ﴾ [المائدة: 64].
« و یهود گفتند: «دست الله بسته است» دستهایشان بسته باد! و بخاطر آنچه گفتند، لعنت شدند. بلکه دو دست او گشاده است، هر گونه بخواهد میبخشد».
﴿سُبۡحَٰنَ رَبِّكَ رَبِّ ٱلۡعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ ، وَسَلَٰمٌ عَلَى ٱلۡمُرۡسَلِينَ ، وَٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ [الصافات: 180-182].
«پاک و منزه هست خداوندگار! از توصیفهایی که مشرکان درباره خدا به هم میبافند و سرهم میکنند؛ خداوندگار عزت و قدرت، و درود بر پیغمبران، و ستایش خدا را سزا است که خداوندگار جهانیان است».
هرگاه صفتی، در بعضی از حالات کامل و در حالات دیگر ناقص باشد، اتصاف ذات باری بدان جایز نیست ولی به طور کلی ممتنع نیست. پس نمیتوان آن را به طور اطلاق نه برای او اثبات کرد و نه از وی سلب نمود، بلکه لازم است آن را تفصیل داد به این معنی: در حالتی که دلالت بر کمال دارد اتصاف خداوند بدان جائز و در حالتی که شائبه نقص در آن هست خداوند متعال را از آن منزه بداریم. مانند: مکر، کید، فریب دادن و امثال آن، چنین صفاتی اگر در مقابل کسانی گفته شود که چنان معامله کنند، برای خدا صفات کمالند، زیرا در چنین حالی بر قدرت خداوند متعال در مقابله به مثل با دشمن دلالت داشته و کمال قدرت خداوند را میرساند. ولی در غیر این حالت صفت نقص است و اصلاً آن را در ردیف صفات کامله خود ذکر نکرده است، و تنها در مقابل دشمنانی که با خدا و رسولش چنین معامله میکنند این اوصاف را به خود نسبت میدهد. مانند:
﴿وَيَمۡكُرُونَ وَيَمۡكُرُ ٱللَّهُۖ وَٱللَّهُ خَيۡرُ ٱلۡمَٰكِرِينَ﴾ [الأنفال: 30].
«و آنان مکر میورزند و خداوند [مکر] چارهاندیشی میکند و خداوند بهترین چارهساز است».
و مانند:
﴿إِنَّهُمۡ يَكِيدُونَ كَيۡدٗا ، وَأَكِيدُ كَيۡدٗا﴾ [الطارق: 15-16].
« بیگمان آنها پیوسته حیله و نیرنگ میکنند، و من (هم) حیله (و تدبیر) میکنم».
﴿وَٱلَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِنَا سَنَسۡتَدۡرِجُهُم مِّنۡ حَيۡثُ لَا يَعۡلَمُونَ ، وَأُمۡلِي لَهُمۡۚ إِنَّ كَيۡدِي مَتِينٌ﴾ [الأعراف: 182-183].
« و به آنها مهلت میدهم، بیگمان تدبیر من متین (و استوار) است».
قاعده دوم: دايره صفات واسعتر از دايره اسماء است
زیرا هر اسمی، در برگیرندهی صفتی است، چنانکه در قاعده سوم در بحث اسماء به آن اشاره کردیم، و بعضی از صفات متعلق به افعال خدا است و افعال خدای متعال همچون اقوالش پایانناپذیر است. خداوند میفرماید:
﴿وَلَوۡ أَنَّمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ مِن شَجَرَةٍ أَقۡلَٰمٞ وَٱلۡبَحۡرُ يَمُدُّهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦ سَبۡعَةُ أَبۡحُرٖ مَّا نَفِدَتۡ كَلِمَٰتُ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٞ﴾ [لقمان: 27].
«و اگر همه درختانی که روی زمین هستند قلم شوند و دریا برای آن مرکب گردد و هفت دریا کمک این دریا شود کلمات خدا پایان نمیگیرد، همانا خداوند عزیز و حکیم است».
از جمله صفات خداوند متعال اتیان و أخذ و امساک و بطش و دیگر صفاتی است که خارج از حد و حصر میباشند. خداوند میفرماید: ﴿هَلۡ يَنظُرُونَ إِلَّآ أَن يَأۡتِيَهُمُ ٱللَّهُ فِي ظُلَلٖ مِّنَ ٱلۡغَمَامِ﴾ [البقرة: 210].
«آیا انتظار دارند که خدا و فرشتگان در سایهبانهای ابر به سوی ایشان بیایند».
﴿إِنَّ بَطۡشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ﴾ [البروج: 12].
« راستی (مجازات و) فرو گرفتن پروردگارت سخت است»
ما خداوند متعال را همانگونه که در نصوص آمده به این اوصاف متصف میکنیم ولی این اوصاف را اسماء خدا قرار نمیدهیم، برای مثال نمیگوییم: خداوند دارای اسمائی مانند: جائی و آتی و آخذ و ممسک و باطش و مرید و نازل و امثال آن است، هرچند از آنها خبر داده و ذات باری را به آن متصف میکنیم.
قاعده سوم: صفات خداوند بر دو قسماند: صفات ثبوتيه، و صفات سلبيه
صفات ثبوتیه صفاتی هستند که خداوند در کتاب خویش یا بر زبان رسولش برای خود ثابت فرموده است و تمام آنها صفات کمال میباشند و به هیچوجه نقصی در آنها متصور نیست، مانند: حیات و علم و قدرت و استوار بر عرش و نزول به آسمان دنیا و داشتن وجه و یدین و امثال آن. و با استناد دلائل سمعی و عقلی اثبات حقیقی آنها برای خدا ـ آنگونه که لائق جاه و جلال او باشد ـ واجب است.
دلیل سمعی: از جمله آن فرموده خدای متعال است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ ءَامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلَّذِي نَزَّلَ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ مِن قَبۡلُۚ وَمَن يَكۡفُرۡ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلَۢا بَعِيدًا﴾ [النساء: 136].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! به خدا و پیغمبرش و به کتابی که خداوند بر پیغمبرش نازل کرده است و به کتابهایی که خداوند قبلاً نازل فرموده است ایمان آورید، و هرکس به خدا و فرشتگانش و کتابهایش و فرستادگانش و روز رستاخیز کافر شود واقعاً در گمراهی دور و درازی افتاده است».
در اینجا میبینیم که ایمان به خدا متضمن ایمان به صفات اوست و ایمان به کتابی که بر پیامبرش نازل فرموده متضمن ایمان به همه آنچه که در آن آمده است اعم از صفات خداوند و رسالت فرستادهاش محمد ﷺ میباشد، و ایمان به فرستادهاش دربرگیرنده ایمان به همه اخباری است که از فرستندهاش که خدای جل جلاله است، میباشد.
دلیل عقلی: چون خداوند متعال درباره صفات خود به ما خبر داده و طبعاً او آگاهتر به آنها از غیر خود میباشد و گفتهاش راست و خبرش زیبا و واجب است بدون تردید آنچه را خبر داده است اثبات کنیم، (و تردید در مقابل خبری جائز است که خبردهنده از جمله کسانی باشد که احتمال جهل، دروغ و خستگی از او برود به گونهای که نتواند آنچه را که میخواهد بازگوید). و هر یک از این سه عیب در حق پروردگار محال است، پس بر ما واجب است هر آنچه را که خبر داده است بپذیریم.
و درباره آنچه پیامبرش به ما خبر داده است نیز چنین میگوییم زیرا پیامبر ﷺ از هر انسانی درباره آنچه از خداوند خبر میدهد داناتر و خبرش صادقتر و ارادهاش خالصتر و بیانش رساتر است. پس بر ما واجب است خبر او را همانطور که هست قبول کنیم.
و صفات سلبیه صفتهایی هستند که خدای جل جلاله در کتاب خود یا از زبان فرستادهاش صلی الله علیه و سلم از خود نفی کرده باشد و در حق او نقص محسوب شود؛ مانند: مرگ، خواب، جهل، نسیان، درماندگی و خستگی. بنابراین بر ما واجب است چنین صفاتی را از خدا نفی کنیم چون پیشتر اضداد آنها را که صفات ثبوتیه است به طور کامل برای خدا ثابت کردیم، به این دلیل که هرچه را خداوند از خود نفی کند مراد ثبوت نقطه مقابل آن برای الله متعال است، نه نفی تنها چون نفی وقتی کمال محسوب میشود که متضمن چیزی باشد که بر کمال دلالت کند.
مثال آن:
﴿وَلَا يَظۡلِمُ رَبُّكَ أَحَدٗا﴾ [الکهف: 49].
«و خدای تو به کسی ستم نمیکند».
در اینجا هم میبینیم نفی ظلم از او دربرگیرنده کمال عدل اوست.
مثال دیگر:
﴿وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُعۡجِزَهُۥ مِن شَيۡءٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِۚ﴾ [فاطر: 44].
«و هیچ چیزی در آسمانها و زمین نمیتواند خدا را عاجز و درمانده کند».
بنابراین نفی عجز از خدا دربرگیرنده کمال علم و قدرت اوست.
قاعده چهارم: صفات ثبوتي صفات مدح و كمالاند و هر اندازه دلالت آنها بيشتر و متنوعتر باشد كمال موصوف بيشتر از آنها هويدا ميگردد.
به همین جهت صفات ثبوتیهای که خداوند از آن خبر داده است بسیار بیشتر از صفات سلبیهاش میباشد.
ولی به غیر از موارد زیر غالباً ذکری از صفات سلبیه به میان نیامده است:
اول: در موردی که موضوع بیان عموم کمال خداوند است، مانند:
﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞ﴾ [الشوری: 11].
«چیزی مانند او نیست».
﴿وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ﴾ [الاخلاص: 4].
«و او را هیچ همتایی نباشد».
دوم: در مقام رد ادعای دروغین دروغگویان در شأن خدای متعال، مانند:
﴿أَن دَعَوۡاْ لِلرَّحۡمَٰنِ وَلَدٗا، وَمَا يَنۢبَغِي لِلرَّحۡمَٰنِ أَن يَتَّخِذَ وَلَدًا﴾ [مریم: 91-92].
«از اینکه به خداوند مهربان فرزندی نسبت میدهند. و برای خدای مهربان سزاوار نیست که فرزندی بگیرد».
سوم: در مقام دفع توهم نقص در کمال خداوند، در جایی که مربوط به این امر معین باشد، مانند: ﴿وَمَا خَلَقۡنَا ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَا لَٰعِبِينَ﴾ [الدخان: 38].
«و ما آسمان ها و زمین را و آنچه در میان آن دو است بیهوده و بیهدف نیافریدیم».
﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٖ وَمَا مَسَّنَا مِن لُّغُوبٖ﴾ [ق: 38].
«و من به راستی آسمانها و زمین و آنچه را که در بین آن دو است در شش روز آفریدیم و هیچ خستگی به ما نرسید».
قاعده پنجم: صفات ثبوتيه دو بخشاند؛ صفات ذاتيه و صفات فعليه
صفات ذاتیه:
عبارت از صفاتی است که پیوسته و در ازل به آن متصف بوده است. مانند علم، قدرت، سمع، بصر، عزت، حکمت، علو و عظمت. و از صفات خبریه از قبیل «وجه» و «یدین» و «عینین» میباشد.
صفات فعلیه:
صفاتی هستند که به اراده و مشیت خدا تعلق دارند که انجام و عدم انجام آنها بستگی به مشیت الله متعال است. مانند استواء بر عرش و نزول به آسمان دنیا.
و گاهی یک صفت هم ذاتی است و هم فعلی، آن هم با در نظر گرفتن دو اعتبار مانند صفت کلام، این صفت به اعتبار اصل یک صفت ذاتی است، چون خداوند متعال در ازل متکلم بوده است، و با در نظر گرفتن آحاد کلام یک صفت فعلی است، چون کلام بستگی به مشیت خداوند دارد و هرگاه اراده کند و درباره آنچه بخواهد سخن میگوید. چنان چه میفرماید:
﴿إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَيًۡٔا أَن يَقُولَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ﴾ [یس: 82].
«هرگاه خدا چیزی را بخواهد که بشود کار او تنها این است که خطاب به او» بگوید: بشو و آن هم میشود».
و هر صفتی که به مشیت او تعلق داشته باشد تابع حکمت اوست؛ گاهی آن حکمت برای ما معلوم است و گاهی نیز از درک آن عاجزیم، ولی یقین داریم هر آنچه خداوند بخواهد مطابق مشیت اوست، چنانچه بدان اشاره کرده و میفرماید:
﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمٗا﴾ [الانسان: 30].
«و شما نمیتوانید بخواهید مگر اینکه خدا بخواهد، بیگمان خداوند بس آگاه و حکیم است».
قاعده ششم: لازم است در اثبات صفات از اموری برحذر باشيم
یکی تمثیل، و دیگری تکییف:
1- تمثیل: از قبیل این که اعتقاد داشته باشیم آنچه از صفات برای خدا ثابت است مماثل صفات مخلوقات میباشد که این اعتقاد به دلائل سمعی و عقلی باطل است.
دلائل سمعی: از جمله آن فرموده خداوند است که میفرماید:
﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞ﴾ [الشوری: 11].
«هیچ چیزی مانند و مثل خداوند نیست».
﴿أَفَمَن يَخۡلُقُ كَمَن لَّا يَخۡلُقُۚ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ﴾ [النحل: 17].
«آیا کسی که میآفریند همانند کسی است که نمیآفریند؟ آیا نمیاندیشید؟».
﴿هَلۡ تَعۡلَمُ لَهُۥ سَمِيّٗا﴾ [مریم: 65].
«آیا همنامی برای او سراغ داشته و میدانید؟».
﴿وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ﴾ [الاخلاص: 4].
«و نیست احدی همانند او».
دلایل عقلی: این هم از چند جهت است:
اول: باید دانست که میان خالق و مخلوق تباین ذاتی وجود دارد و تباین ذاتی مستلزم تباین در صفات نیز هست چون صفت هر موصوفی لائق به همان موصوف است، چنانچه این امر در صفات مخلوقات متباین الذوات آشکار است. مثلاً نیرویی که شتر دارد قابل مقایسه نیست با نیرویی که مورچه دارد، و مادام تباین میان مخلوقات با وجود اشتراک در حدوث و امکان آشکار است تفاوت میان خالق و مخلوق به طریق اولی ظاهرتر و آشکارتر است.
دوم: چگونه میتوان گفت: پروردگار آفریننده که از جمیع وجوه کامل است، در صفاتش مشابه مخلوقی است که ناقص میباشد و نیازمند کسی است تا او را کامل نماید؟! آیا چنین اعتقادی کاستن از حق خالق و آفریدگار نیست؟ چون در واقع تشبیه نمودن خدای کامل به مخلوق ناقص وی را نیز ناقص مینماید.
سوم: ما در میان مخلوقات چیزهائی را مشاهده میکنیم که در اسم متفق ولی در حقیقت و کیفیت، جداً با هم مختلفند، میبینیم انسان دارای دست است ولی نه مانند دست فیل، دارای نیرو است و نه مانند نیروی شتر، گرچه در اسم با هم مشترک باشند و بگوییم: این دست است و آن دست است و این نیرو است و آن نیرو است. میبینیم که میان این دو در وصف و کیفیت تفاوت وجود دارد، بنابراین معلوم گردید که اتفاق در اسم لزوماً به معنای اتفاق در حقیقت نیست.
تشبیه نیز همانند تمثیل است و بعضی احیان میان این دو، تفاوت قائلند با این تعبیر که: تمثیل عبارت است از مساوات در جمیع صفات ولی تشبیه عبارت است از اشتراک در اکثر صفات. ولی تعبیر دقیق آن است که نفی تمثیل کنیم تا موافق تعبیر قرآن باشد که میفرماید:
﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞ﴾ [الشوری: 11].
«هیچ چیزی مانند و مثل خداوند نیست».
2- تکییف: یعنی آدمی بر این عقیده باشد که صفات خداوند چنین و چنان است بدون اینکه آن را مقید به همانندی نماید، و چنین اعتقادی به دلایل سمعی و عقلی باطل است.
دلیل سمعی: از جمله فرموده خداوند است که میفرماید:
﴿وَلَا يُحِيطُونَ بِهِۦ عِلۡمٗا﴾ [طه: 110].
«و آنان از آفریدگار آگاهی ندارند».
﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَٰٓئِكَ كَانَ عَنۡهُ مَسُۡٔولٗا﴾ [الإسراء: 36].
«از چیزی دنبالهروی مکن که از آن ناآگاهی، بیگمان چشم و گوش و دل همه مورد پرس و جوی قرار میگیرند».
بدیهی است ما از کیفیت صفات پروردگارمان آگاهی نداریم، چون خداوند تنها از اوصاف خود به ما خبر داده نه از کیفیت آنها، و دم زدن از تکییف و چگونگی آنها دنبالهروی از چیزی است که بدان آگاهی نداشته و پرداختن به موضوعی است که از آن بیخبریم.
دلیل عقلی: زمانی میتوانیم به چگونگی صفات شیء بپردازیم که از چگونگی ذات یا همانند او آگاه باشیم، یا از طریق خبر صادق بر آن اطلاع یابیم و همه این راهها درباره چگونگی صفات خداوند منتفی است بنابراین عقیده به بطلان تکییف بر ما واجب است.
از این هم بگذریم آیا میتوان کیفیتی را برای صفات خداوند تقدیر و تصور کرد؟
در واقع هر کیفیتی را که در ذهن خود تصور کنید، خداوند بس بالاتر و والاتر از آن است. و هر کیفیتی را برای صفات خدای تعالی فرض کنید بدانید که بعداً به خلاف آن پی خواهید برد، زیرا علم و دانش شما قاصر است.
و مادام که چنین است بر ما واجب میباشد از بحث پیرامون آن پرهیز نماییم و دل و زبان و قلم را از چنین مباحثی مصون بداریم.
به همین خاطر است وقتی که از امام مالک/ پیرامون آیه: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ﴾ [طه: 5].
«خداوند مهربان بر بالای عرش است».
سوال شد که این استواء چگونه است؟ به تأمل فرو رفت و جبینش عرق کرد و سپس گفت: معنی استواء غیرمجهول و کیفیت آن غیرمعقول و ایمان به آن واجب و سئوال از آن بدعت است . و اهل علم بعد از ایشان بر این منهج بودهاند. و مادام که کیفیت غیرمعقول است و شرع نسبت به آن چیزی ذکر نکرده است پس استدلال عقلی و شرعی نیز منتفی است و واجب است از آن خودداری کرد.
بنابراین جداً باید از بحث درباره چگونگی آن و تلاش در این وادی پرهیز نمود، چون اگر به چنین کاری مبادرت شود آدمی خود را به ورطهای انداخته است که توان رهایی از آن را نخواهد یافت. و چنانچه شیطان چنین خیالهای تیره را به قلب آدمی افکند باید به درگاه پروردگار روی آورد، و نجات او در آن است که هر آنچه او بدان فرمان دهد، عملی سازد.
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَإِمَّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ نَزۡغٞ فَٱسۡتَعِذۡ بِٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ﴾ [فصلت: 36].
«و هرگاه از شیطان وسوسهای متوجه تو گردید خود را به خداوند بسپار که او بس شنوا و آگاه است».
قاعده هفتم: صفات خداوند توقيفي است و براي عقل مجالي نيست كه پيرامون آن بحث كند.
هیچ صفتی را نمیتوان برای خدا اثبات کرد مگر اینکه کتاب و سنت بر ثبوت آن دلالت کنند. امام احمد میگوید: خداوند فقط به چیزی توصیف میشود که خویشتن را بدان توصیف کرده باشد، یا پیامبرش از آن خبر داده و از دایره کتاب و سنت خارج نگردیده باشد. (به قاعده پنجم در بحث اسماء مراجعه فرمایید).
و برای دلالت کتاب و سنت بر اثبات صفت سه راه وجود دارد:
اول: تصریح به صفت مانند ؛ عزت، قوت، رحمت, بطش، وجه و یدین و امثال آنها.
دوم: قرار گرفتن وصف در ضمن اسم مانند (الغفور) که در برگیرنده مغفرت، و (السميع) در برگیرنده سمع است. و امثال آن. (به قاعده سوم در بحث اسماء مراجعه کنید).
سوم: تصریح به فعل یا وصفی که دال بر آن باشد مانند استواء [فوقیت] بر عرش و نزول به آسمان دنیا و آمدن خدا برای حکم کردن میان عباد در روز قیامت و انتقام از مجرمین که به ترتیب آیات و حدیث ذیل این اوصاف را در بردارند، مانند:
﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ﴾ [طه: 5].
«خداوند مهربان بر بالای عرش است».
و فرموده پیامبر ﷺ «خداوند به آسمان دنیا نازل میشود».
مرجع:
١- اسماء و صفات خداوند متعال ،تأليف محمد بن صالح بن عثيمين.
٢- موقع المعرفة.